سلام بچه ها امروز میخوام خاطره جالب آقا سید ابوالفضل احمدپور یکی از دوستان و همکلاس پارسالم رو که چند روز پیش اومدن خونمون و کلی با هم بازی کردیم و بهمون خوش گذشت رو از زبان خودش که در وبلاگ زیبایش نوشته باراتون بزارم.
بچه ها وقتی از مسافرت عید نوروز به خانه خودمان برگشتیم، من یه چیز عجیبی دیدم!. روزی که ما به مساقرت رفتیم یکی از مرغ های ما روی چند تخم خوابیده بود اما وقتی برگشتیم دیدم توی خانه سه جوجه غاز تپلی هست و دنبال همون مرغه راه میروند و جیک جیک می کنند!!.
سلام بچه ها، عید خوش گذشت؟ به من که خیلی خوش گذشت. آخه رفتم روستای کمارج کازرون منزل مادر بزرگم. اونجا واقعا جای با صفائی بود. همه فامیل های مادرم اومده بودن اونجا و من با بچه هاشون دوست شدم و بازی کردم.وقت تحویل سال همه با مادر بزرگم رفتیم سر مزار دائی کورش ام که توی جبهه شهید شده بود. و برای بابا بزرگ و دائی غلامرضا و عمو شیرزاد که از پاسداران زمان جنگ خرمشهر بودند قرآن خواندیم. عمو شیرزاد شوهر خاله من است او از همرزمان شهید جهان آرا بود،دو سال پیش که آمده بودند منزل ما، چون جانباز جنگ و شیمیائی بود حالش بد شد، بابام و مامانم بردنش بیمارستان حاج معرفی ماهشهر اما اونجا شهید شد. ما برای همه فاتحه دادیم.
عکس های من
امروز میخوام با دیدن عکس هایم خاطراتم رو مرور کنم. خاطرات مهد قرآن، موزه دفاع مقدس خرمشهر، پارک، جشن تولد، بسیجی شدنم، شیطنت هایم،... شما هم تشریف بیارید قول میدم بهتون بد نگذره.
صفحه قبل 1 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Pichak :.